جنون جاوید

باده بی باده منم ;جام توئی تو

Friday, November 06, 2009

ناز

طبق معمول دیرم شده بود
با عجله خودمو رسوندم دم در
انگار هنوز خیلی دیر نشده بود
با سرعت وارد شدم
...
داشتم دنبال جای خالی می گشتم که
یک لحظه
.
.
.
عجیب بود
...
اصلا باورم نمی شد
...
انگار
چشمهای به غایت زیبا و جذابش
برای یک لحظه
منو از حرکت نگه داشت
...
خیلی معصومانه و با لرزشی عمیق توی نگاهش
خیره شده بود به صورتم
...
رنگ به چهره نداشت
و
اضطراب و اشتیاق تمام نشدنیش مثل دریایی پرتلاطم و طوفانی
توی چهره زیبا و دوست داشتنیش موج می زد
...
بی نهایت زیبا بود
...
نمی دانم
شاید هم من اینچنین زیبا و باشکوه و بی نظیر میبینمش
ولی تا کنون بیاد ندارم
کسی را تا به این حد پر از لطافت و ظرافت و
واقعا ناز
دیده باشم
...
خیلی وقت بود که ندیده بودمش
فکر هم نمی کردم که باز ببینمش
ولی انگار
...
گفتگوی کوتاهی بینمان رد و بدل شد
حرف که می زند
انگار تمام ناز و کرشمه های دنیا
از دهانش به سمت روح آدم جریان می یابد
عجب نازنینی است این ناز آفرین
...
اما عجیب تر آنکه
اینهمه جذابیت و زیبایی و شکوه را
انگار کسی جز من نمی بیند
گاهی وقتها فکر می کنم
شاید من در مورد زیباییها و فضایلش اغراق می کنم
اما
با خودم که خلوت می کنم
و در خلسه ای عمیق به کنکاش زوایای جسم و روح پر طراوتش می پردازم
و در اصطکاکی روحانی جزئ جزئ آنهمه حسن و جمال بی مثال را لمس می کنم و نوازش
در اعماق وجودم به این ایمان قاطع می رسم که
واقعا زیبا و عشق ورزیدنی است
حتی بسیار بیشتر از آنکه حتی خود من در ارتباطات کوتاه و عادیمان حس کرده باشم
...
پس چرا
کسی عاشقش نمی شود
ویا
حتی خیلی از اطرافیان اصلا توجهی هم به این همه شکوه و عظمت بی نظیرش نمی کنند
؟؟؟
!!!
واقعا نمی تونم درک کنم این هزار قفله بودن چشم و دل این آدمها رو
...
عجیبتر آنکه
آدمهای این دوره زمونه
اگر کسی را با اندک امتیازات و امکانات مادی و یا ظواهر رنگارنگ ببینند
همه مست و مدهوش می شوند
و
خراب و خمار و عاشق
...