خلسه
دیشب خوابتو می دیدم
مثل همه شبهای دیگه
اما
دیشب خوابم سرشار از بیداری بود
هشیاری تمام
همون حس و حالی که در خلسه های عمیق دارم
و جذبه های سنگینی که از نگاههای تو میگیرم
وتوی خواب یا بیداری
مدهوش عطر حضورت هستم
...
آری
در خواب دیشبم به اندازه همه شب و روزهای
همه عاشقهای عالم
نگات کردم
...
اما
و من
محو تماشای چشمهای رویا یی
تو
و در لابلای لطافت گیسوانت
سرانگشتانم رانوازش میدادم
همچنان حسرت حضورت با من بود
...
تا اینکه
دستهایت
...
وه که چه داستانهایی
این دل من با دستان دلنوازت دارد
...
آری تا دستهای سیرابگرت را
درون دستهای تفتیده و بی نهایت تشنه ام یافتم
با هر لمس و تماسی
کشش و مکش تک تک سلولهای تر و تازه وجود پر طراوتت را
درون جسم بی روحم احساس می کردم
...
برای لحظاتی هم که به اندازه عمری بدرازا کشید
درون دریای مواج نگاهت غوطه ور بودم
امواجی که
خاطرات همه سالهای
هجران
را برایم بازگو می کرد
همه حسرتها
اشتیاقها
و انتظارهایی
که بالاخره امشب به چنین کایروس رویایی انجامید
وه که چه نا گفته هایی را من در نگاه تو
زمزمه می کنم
وهمه خاطرات شور انگیز دوران عاشقی را
همانجا مستور میبینم
حکایتهایی از دوران شیرین جوانی
...
آری
من جوانی و همه
شور
و
شعف
و
نشاطم
را درون چشمهای زیبای تو
به نظاره نشسته ام
...
چه مهبط عروج بخشی
...
اما نمی دونم چرا
صورت خودم را میدیدم
!!!
.
بیدار که شدم
تازه داشت از فرط خستگی اینهمه هیجان روحی خوابم می برد
...
1 Comments:
At Thursday, January 03, 2013 8:37:00 PM ,
زهرا said...
سلام.
دیدن خود در چهره دوست...
و دیدن دوست در همه جا....
موفق باشین.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home