اگر باران ببارد می خواهم به دور از چشم کویر پوست ترک خورده ام را سیراب کنم و ریشه های باورم را دوباره سبز کنم ... و در یک ناگهان دوباره طلوع کنم و اگر روزی دستهای بریده ام آزاد شود می خواهم دوباره پرواز کنم و اگر از آماس این بغض کنهنه رها شوم می خواهم ابر بهار را گریه کنم ... اگر مرا یک نفس مجالی دهند می خواهم به زیر یک درخت با صدای گنجشک های بارور آشتی کنم ... اگر روزی دست های بریده ام آزاد شود می خواهم دوباره پرواز کنم
ajab jam,ei darid shomaha kheyli doost daram man ham bahatoon dar ertebat basham che joori mishe? harfaye ghashangi too in blog khoondam 1 az 1 behtar aadam o be hess o hale ajibi mibare engar ke too in donya seyr nemikonid kheyli baram jaleb bood o kolli ham harfaye taze shenidam rasty chera hich jaye dige az in chiza nashnide boodam?!
سلام مثل همیشه قشنگ بود.تا حال فکر کردین که چرا انقدر نوشته هاتون زیباست؟واسه اینکه از پرواز می نویسین.واسه اینکه از دنیایی مینویسی که مسلما این دنیا نیست.دنیایی که تو گذشته ی همه ی ماست.به قول شریعتی دنیایی که واسه عاشق شدن احتیاجی به معشوق نیست دنیایی که واسه حرف زدن احتیاجی به این لغتای زمینی نیست.فرار کردن از سیطره ی خاک.شاید همون دنیایی که قبل از اون هبوط تلخ توش زندگی می کردیم.چقدر دلم می خواد الان واست یه شعر در مورد پرواز بنویسم اما اصلا چیزی یادم نمی یاد! ببخشید! آرزو می کنم که هیچ وقت و به هیچ دلیلی نوشتن رو کنار نذاری نوشتن مقدسه حتی خدا تو قرآن به قلم قسم می خوره. فعلا خدا حافظ.
سلام مرضیه جان و عروسک نازنین ممنون از ابراز لطفتون ... اما در مورد نوشتن و آسمونی شدن تصمیم دارم در مورد عشق حقیقی و معشوق آسمونی بنویسم ... راستش بعد از عمری عاشق پیشگی و اتلاف سالهای جوانی در پی عشق زمینی دارم به این نتیجه می رسم که حیفه آدم عشق و احساس ناب و خالص روحش را وقف زیباییهای ظاهری و رنگ و بزکهای صورت کسانی بکنه که هیچ نوع ماهیت و محتوای ارزشمند معنوی در باطن چهره های قشنگ وجذابشون یافت نمی شه ... می دونید حتی خود همین معشوقه های اشتباهی هم هیج منزلت و مفهومی برای خودشان جز همین زیباییهای زودگذر مادی نمی شناسند و ارزش و اعتبارشان هم تنها و تنها درارضای هوسها و شهوات حیوانی دیگران !!! خلاصه می شود ... به راستی آیا چنین زیبا رویان حقیر سیرت که از معشوقه بودن صرفا هدف ومقصودالتذاذات جسمی وجنسی بودن را فهمیده اند لیاقت و شایستگی عشقی واقعی و آسمانی را دارند ؟ !
وه که چه جنون انگیز خواهد بود کشف روحی به این نغزی و لطافت آنهم با سر انگشتانی تفتیده از عطش عشق و انتظار ... راستی ای آشنا ترین ناشناس هیچ می دانی که نفسهای عاشقم از فرط تنهایی به شماره افتاده است : jonoon_e_javid@yahoo.com
شب که شد دوباره صدای فریاد سکوتی به دل تاریکی هجوم برد و همه ی تاریکی اش را به یغما برد و دوباره او را وادار به باور سیطره ی سکوت کرد و شب ساکت شد. ناگهان از دوردست ترین نقطه ی این شب به زنجیر کشیده شده صدای ترانه ای آشنا به گوش رسید .شب گوش سپرد به ملودی فریاد آغاز و باران بارید! باران خواسته بود بزداید تاریکی این شب ظلمانی را از کابوس تلخ سکوت . . . همه ی شب های دنیای من خشکسالی فریاد است. خدایا باران می خواهم.... ای خدا نمیدونم چرا اینجا نوشتم اینا رو شاید چون (دو همدرد از دو خویش بی درد با هم خویشاوند ترند) برای آمدن باران در دنیای من دعا کن.
روح عريان و خسته ي من تنها نگاه مست و پر عطش تو را مي خواهد تا نفسهايم را به شماره بيندازد بوسه هايت و لبهاي عاشق من روح تو را زير و رو کند به تنهايي بکر من قدم مي گذاري؟ ناديده مستم مي کني مجردي؟ ...
امروزه آدمها خودشون را در قالب اسم و مشخصاتی ميشناسند
و ميشناسانند که از نظر شفاهي صوت و آوایي بیش نیستند و
از نظر کتبي هم فقط جوهری بر کاغذ
ضمن آنکه همه اين عناوين و مشخصات اعتباري و انتزاعي هيچ ریشه و خواستگاهي
از شخصيت ذاتي خود آدمهاندارند در واقع
فلسفه وجودي اين گونه مشخصات وعناوين
آنست که آدمها ناتوانيشان درشناسايی شخصيت و واقعيتهای وجودي خودرابا اين جور قالب هاو علامت گذاري همديگر جبران ميکنند
...
چه قدر تلخ و درد آور است
بخاطر اينکه بتوان با کسی ارتباط برقرار کرد همديگر را تنها با يک سري الفاظ وحروف ميشناسند
و اگر هم بخواهند
دوستی داشته باشند و یا
معشوقشان را مخاطب مغازله هايشان قرار دهند
بایداز همين مشخصات کاغذمرکبي شناسنامه ها مدد جویند
...
اما در يک معاشقه حقيقي
همه پرده ها و حجابها بايد فروافتد و ارتباط ذهني وعشقي دو طرف بدون هيچ واسط و ارتباط دهنده اي انجام شود
...
در خلسه عاشقانه دو انسان حقيقي نه اسمي وجود دارد
نه فاميلي
و نه سن و سال
!
الا
دو دل عاشق و مشتاق
دو دلباخته از خود بيخود
...
هر وقت به تو مينگرم وميانديشم
بلافاصله و بدون هیچ واسطه به خود خودت میرسم و در خودتو
محض و خالص فارغ از نام و نشانت ذوب میشوم
محو و
فاني میشوم
و بالاخره تو میشوم
...
آری
من در جنون جاویدم
همان خود توام
و
ما
اوئیم
18 Comments:
At Saturday, May 03, 2008 11:36:00 PM , Anonymous said...
اگر باران ببارد
می خواهم به دور از چشم کویر
پوست ترک خورده ام را سیراب کنم
و ریشه های باورم را
دوباره سبز کنم
...
و در یک ناگهان
دوباره طلوع کنم
و اگر روزی دستهای بریده ام
آزاد شود
می خواهم دوباره پرواز کنم
و اگر از آماس این بغض کنهنه رها
شوم می خواهم ابر بهار را گریه کنم
...
اگر مرا یک نفس مجالی دهند
می خواهم به زیر یک درخت
با صدای گنجشک های بارور آشتی کنم
...
اگر روزی
دست های بریده ام آزاد شود
می خواهم دوباره پرواز کنم
At Saturday, June 14, 2008 10:33:00 PM , Anonymous said...
روح عریانم را به تو سپردم....
همسفر ادامه ات شدم....
رهایم نکن...
و مرا ببخش
At Saturday, June 14, 2008 10:34:00 PM , Anonymous said...
ajab jam,ei darid shomaha
kheyli doost daram man ham bahatoon dar ertebat basham
che joori mishe?
harfaye ghashangi too in blog khoondam
1 az 1 behtar
aadam o be hess o hale ajibi mibare
engar ke too in donya seyr nemikonid
kheyli baram jaleb bood o kolli ham harfaye taze shenidam
rasty chera hich jaye dige az in chiza nashnide boodam?!
At Monday, June 16, 2008 8:03:00 PM , negahe mast said...
وه که چقدر
من خوشم میاد از این واژه
"روح عریان"
....
نمی دونید چقدر زیبا
شیرین
و
پر معنی است
....
At Sunday, June 29, 2008 1:44:00 PM , Anonymous said...
عشق جاوید
و
نه
معشوق جاوید
زیبا بود
At Monday, June 30, 2008 3:27:00 PM , Anonymous said...
دوست آسمونی من سلام
شیطان نابینایی را کشف کرد
اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند !
این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت
بیا ببین شیطان با این کشف میخواد چطور ما رو گمراه کنه
منتظر حضورت و نظرات آسمونیت هستم
تنهام نزاری
زود بیا
سبز باشی و آسمونی
[گل][لبخند][گل]
At Sunday, July 06, 2008 4:37:00 PM , Anonymous said...
دوست آسمونی من سلام
آدمها همه معمارند .
معمار مسجد خويش ،
نقشه اين بنا را خدا كشيده است .
مسجدت را بنا كن ، پيش از آن كه آخرين اذان را بگويند .
بیا ببین چطور میشه این مسجد رو بنا کنی
منتظرت هستم
سبز باشی و آسمونی
[گل][لبخند][گل]
At Monday, July 07, 2008 3:10:00 PM , Anonymous said...
سلام
مثل همیشه قشنگ بود.تا حال فکر کردین که چرا انقدر نوشته هاتون زیباست؟واسه اینکه از پرواز می نویسین.واسه اینکه از دنیایی مینویسی که مسلما این دنیا نیست.دنیایی که تو گذشته ی همه ی ماست.به قول شریعتی دنیایی که واسه عاشق شدن احتیاجی به معشوق نیست دنیایی که واسه حرف زدن احتیاجی به این لغتای زمینی نیست.فرار کردن از سیطره ی خاک.شاید همون دنیایی که قبل از اون هبوط تلخ توش زندگی می کردیم.چقدر دلم می خواد الان واست یه شعر در مورد پرواز بنویسم اما اصلا چیزی یادم نمی یاد! ببخشید! آرزو می کنم که هیچ وقت و به هیچ دلیلی نوشتن رو کنار نذاری نوشتن مقدسه حتی خدا تو قرآن به قلم قسم می خوره. فعلا خدا حافظ.
At Monday, July 07, 2008 10:48:00 PM , negahe mast said...
سلام مرضیه جان و عروسک نازنین
ممنون از ابراز لطفتون
...
اما
در مورد نوشتن و آسمونی شدن
تصمیم دارم
در مورد
عشق حقیقی و معشوق آسمونی
بنویسم
...
راستش
بعد از عمری عاشق پیشگی
و
اتلاف سالهای جوانی در پی عشق زمینی
دارم به این نتیجه می رسم
که
حیفه آدم عشق و احساس ناب و خالص روحش را
وقف زیباییهای ظاهری
و
رنگ و بزکهای صورت کسانی بکنه
که
هیچ نوع ماهیت و محتوای ارزشمند معنوی
در باطن چهره های قشنگ وجذابشون یافت نمی شه
...
می دونید
حتی خود همین معشوقه های اشتباهی هم
هیج منزلت و مفهومی برای خودشان
جز
همین زیباییهای زودگذر مادی
نمی شناسند
و
ارزش و اعتبارشان هم
تنها و تنها
درارضای هوسها و شهوات حیوانی دیگران
!!!
خلاصه می شود
...
به راستی
آیا
چنین زیبا رویان
حقیر سیرت
که از معشوقه بودن
صرفا
هدف ومقصودالتذاذات جسمی وجنسی بودن را فهمیده اند
لیاقت و شایستگی
عشقی واقعی و آسمانی را دارند
؟
!
At Wednesday, July 30, 2008 10:45:00 PM , Anonymous said...
روح عريانم
سرانگشتان تشريح تو را مي خواهد
تا کشفش کني
و قلبم
صداي نفسهاي عاشقت را مي خواهد
تا تند تر بزند...
At Wednesday, July 30, 2008 11:42:00 PM , negahe mast said...
وه که چه
جنون انگیز خواهد بود
کشف روحی به این نغزی و لطافت
آنهم
با سر انگشتانی
تفتیده
از عطش عشق و انتظار
...
راستی
ای آشنا ترین ناشناس
هیچ می دانی
که
نفسهای عاشقم
از فرط تنهایی به شماره افتاده است
:
jonoon_e_javid@yahoo.com
At Sunday, August 03, 2008 9:01:00 PM , Anonymous said...
شب که شد دوباره صدای فریاد سکوتی به دل تاریکی هجوم برد و همه ی تاریکی اش را به یغما برد و دوباره او را وادار به باور سیطره ی سکوت کرد و شب ساکت شد. ناگهان از دوردست ترین نقطه ی این شب به زنجیر کشیده شده صدای ترانه ای آشنا به گوش رسید .شب گوش سپرد به ملودی فریاد آغاز و باران بارید! باران خواسته بود بزداید تاریکی این شب ظلمانی را از کابوس تلخ سکوت
.
.
.
همه ی شب های دنیای من خشکسالی فریاد است. خدایا باران می خواهم.... ای خدا
نمیدونم چرا اینجا نوشتم اینا رو شاید چون (دو همدرد از دو خویش بی درد با هم خویشاوند ترند) برای آمدن باران در دنیای من دعا کن.
At Sunday, August 03, 2008 10:31:00 PM , negahe mast said...
می دونی مرضیه جان
که
در واقع این تشنگی و جستجوی آب هست که
به آب
ارزش و مفهوم زلالی و گوارایی میده
؟
!
At Sunday, August 03, 2008 10:37:00 PM , negahe mast said...
می دونی مرضیه جان
که
در واقع این تشنگی و جستجوی آب هست که
آب
را مفهومی با ارزش و گوارا ساخته است
؟
!
At Friday, August 22, 2008 7:55:00 PM , Anonymous said...
روح عريان و خسته ي من تنها نگاه مست و پر عطش تو را مي خواهد
تا نفسهايم را به شماره بيندازد بوسه هايت و لبهاي عاشق من روح تو را زير و رو کند
به تنهايي بکر من قدم مي گذاري؟
ناديده مستم مي کني
مجردي؟
...
At Friday, August 22, 2008 11:40:00 PM , negahe mast said...
ID & MAILe yahoo :
jonoon_e_javid
At Monday, October 06, 2008 11:41:00 AM , Anonymous said...
inja bedune archiv cheqadr bi hoviate !!!
At Saturday, June 27, 2009 10:48:00 AM , سرمه said...
قبلا می شد اینجا آروم گرفت... خیلی وقته که ....
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home